حسینیه بنی فاطمه سلام الله علیها

آذربایجانیهای مقیم تهران

حسینیه بنی فاطمه سلام الله علیها

آذربایجانیهای مقیم تهران

حسینیه بنی فاطمه سلام الله علیها

مائیم وهزاران دل ، بر زلف یکی بستیم
وابستگی ما را بیگانه چه میداند ؟؟؟؟

در صورت تمایل به دریافت آدرس جلسات این هیئت ، خواهشمندیم نام و نام خانوادگی خود را به شماره 02155395354 ارسال فرمایید

نشانی حسینیه :
تهران-خیابان کارگرجنوبی
بالاترازمیدان قزوین
جنب کوچه ژیان پناه(شیبانی)

بسم رب الحسین

امروز روز شهادت جناب میثم تمار ، یکی از یاران باوفا و صدیق مولایمان ، امیر المومنین علی ابن ابیطالب ،  است . به همین دلیل هم بخشی از زندگانی و بُعد های شخصیتی این شهید راه ولایت علوی را به حضور همراهان خود تقدیم مینماییم . باشد تا شاید روح آن یار نام آشنا دعاگوی جمع ما باشد . ان شاء الله ...

 



همدم علی(علیه السلام)
میثم از نزدیکان و یاران
امیر مؤمنان(علیه السلام) بود. او گاهی مناجاتهای امام علی(علیه السلام) را در نخلستانهای کوفه از نزدیک مشاهده کرده است. میثم در این باره می گوید: «شبی همراه امام علی(علیه السلام) از کوفه بیرون آمدیم، ابتدا امام علی(علیه السلام) در مسجد جعفی چهار رکعت نماز خواند و با این جملات به درگاه خدا به راز و نیاز پرداخت: معبودا! چگونه تو را بخوانم با آنکه نافرمانیت کرده ام و چگونه نخوانمت با اینکه تو را می شناسم و مهرت در دلم استوار است. دستی به سویت دراز کردم که پر از گناه است. چشمی که پر از امید و... دعایش که تمام شد، سر به سجده گذاشت و 100 مرتبه «العفو» گفت و از مسجد بیرون آمد. من او را همراهی کردم. مقداری راه پیمودیم، حضرت خطی روی زمین کشید و فرمود: مبادا از این خط عبور کنی و رفت. من که ترسیدم دشمنان و معاندان، صدمه ای به امام بزنند. به دنبالش رفتم، دیدم سر را تا کمر، درون چاهی کرده و مناجات می کند. حضور مرا حسّ کرد و فرمود: کیستی؟ گفتم: میثم. فرمود: مگر دستور ندادم، از خط بیرون نیایی؟ گفتم: بله، امّا دلم آرام نمی گرفت و بر جان شما ترسیدم. فرمود: از حرفهایم چیزی شنیدی؟! گفتم: نه. آنگاه شعری برایم سرود .

 گفت در سینه ام اسراری است که چون سینه تنگ شود، زمین را با دست حفر می کنم. راز خویش را بدان میگویم .


 
اخبار غیبی از عاشورای حسینی
 روزی میثم، در میان جمعی از مردم گفت :
«به خدا قسم، این امّت ، فرزند
پیامبر(صلی الله علیه و آله) را خواهند کشت، هنگامی که 10 روز از محرم گذشته باشد و دشمنان دین، این روز را روز برکت خود قرار خواهند داد.»

 

 

در انتظار شهادت
 
امام علی(علیه السلام) در مقاطع مختلف خبر شهادت میثم تمّار را به وی یاد آوری کرد.
روزی
حضرت علی(علیه السلام) در جمع مردم و یارانش، به میثم فرمود: «ای میثم، پس از من تو را دستگیر می کنند و به دار می آویزند. روز دوم از دهان و بینی ات خون می آید; بطوری که ریش تو رنگین شود و روز سوم، با ضربه ای شکمت را می درند، تا جانت برآید، در انتظار آن باش، جایگاه دار تو روبه روی منزل عمرو بن حریث خواهد بود و تو دهمین کسی هستی که بر دار خواهی رفت، چوبه دارت از همه کوتاهتر و به زمین نزدیکتر خواهد بود. من نخلی که تو را بر آن به دار می آویزند، به تو نشان می دهم.»
و دو روز بعد نخل خرما را به او نشان داد.
* همچنین روزی دیگر
امام علی(علیه السلام) به میثم گفت: «چه می کنی وقتی زنازاده بنی امیه تو را دعوت کند که از من بیزاری بجویی؟ میثم گفت: ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند از تو بیزاری نمی جویم. امام فرمود: تو را خواهند کشت و بر دار خواهی رفت. میثم در جواب گفت: صبر می کنم و این گرفتاری در راه خدا، اندک است. امام فرمود: در این صورت تو در درجه من هستی.»(2)
* میثم پس از شهادت
امام علی(علیه السلام) هر روز نزد درخت خرمایی که قرار بود بر آن دار زده شود، می رفت و خطاب به نخل خرما می گفت: مبارک درختی هستی که برای من آفریده شدی، او زیر آن را جارو می کرد و در آنجا نماز می خواند.

مفسّر قرآن

 سالهایی که میثم تمّار، در خدمت امام علی(علیه السلام) بود، علم تفسیر را از وی فراگرفت. در سفری که در سال 60هـ.ق. به مکّه رفت، خدمت ابن عباس رسید و گفت: «هر چه می خواهی از تفسیر قرآن بپرس; زیرا من تنزیل و تأویل قرآن را نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) فراگرفته ام.»
و سپس تفسیر خود را به ابن عباس عرضه کرد و وی آن را نوشت. او سپس چگونگی شهادت خویش را به ابن عباس گفت. ابن عباس خیال کرد، که میثم از ساحران و پیشگویان است، خواست تفسیرش را از بین ببرد، میثم گفت: «نزد خودت نگه دار، اگر خبر شهادتم درست نبود، آن وقت آن را پاره کن.»

سفر مکّه
 میثم تمّار در سال 60هـ.ق. همان سالی که
امام حسین(علیه السلام) قصد کوفه کرد، برای زیارت خانه خدا به مکّه رفت. میثم پس از زیارت خانه خدا، آهنگ کوفه کرد. امّا اوضاع کوفه متشنّج بود. مسلم و هانی توسط عبیدالله به شهادت رسیدند. عبیدالله ترسید اگر میثم تمّار پا به کوفه بگذارد، مردم را پیرامون خود جمع کند، لذا دستور داد او را پیش از ورود به کوفه دستگیر کنند. افراد سپاه عبیدالله، در قادسیّه، میثم را بازداشت کرده، نزد عبیدالله بردند. بعضی از نزدیکان، به میثم اشاره کرده و به عبیدالله گفتند: این مرد نزد علی(علیه السلام) از همه عزیزتر بود. عبیدالله گفت: وای بر شما، علی این عجمی را این قدر گرامی میداشت؟! سپس گفت: تو میثمی؟! میثم گفت: بله. عبیدالله گفت: پروردگارت کجاست؟! میثم گفت: در کمین ستمگران و تو یکی از ستمگرانی. عبیدالله گفت: از ابو تراب بیزاری جوی. میثم فرمود: ابو تراب را نمی شناسم. عبیدالله بار دیگر گفت: از علی بن ابی طالب بیزاری بجو. میثم در پاسخ گفت: اجابت نمی کنم. عبیدالله گفت: «به خدا قسم دو دست و پایت را قطع می کنم و تو را به صلیب می کشم.»
میثم در جواب گفت: این روز را
مولایم به من خبر داده است. عبیدالله پرسید: مولایت دیگر چه گفت. میثم پاسخ داد:«فرمود: دست و پا و زبانت را خواهند برید و تو را به صلیب خواهند کشید.»
عبیدالله پرسید: مولایت نگفت توسّط چه کسی؟ میثم پاسخ داد: آری، گفت توسّط زنازاده بنی امیّه، عبیدالله بن زیاد! عبیدالله به شدّت عصبانی و ناراحت شد و در پاسخ میثم گفت: «دست وپایت را می برم و زبانت را وا می نهم تادروغ گوییِ مولایت ثابت شود!»
میثم گفت: «
مولای من دروغ نگفته و هر چه گفته از پیامبر و او از جبرئیل و او از خدا شنیده است. چگونه می توانی با آنها مخالفت کنی؟ من اوّلین کسی هستم که در عصر اسلام، لجام بر دهنم خواهند زد.»
* عبیدالله دستور داد، میثم را همراه مختار به زندان انداختند. در زندان میثم به مختار گفت: تو آزاد خواهی شد و برای خونخواهی
امام حسین(علیه السلام) قیام خواهی کرد و همین مرد(عبیدالله) را خواهی کشت.

 

شهادت بر فراز دار
عبیدالله، همانطور که گفته بود، دستور داد دست و پای او را قطع کرده، دارش زدند. ولی میثم، این فدایی ولایت، روی دار هم از آرمانهایش دست بر نداشت و شروع به خواندن احادیث فضایل
اهل بیت(علیهم السلام) کرد و می گفت: «ای مردم، هرکس می خواهد، احادیث امام علی(علیه السلام) را بشنود، نزد من بیاید.»مردم دور او را گرفتند و به حرفهای او گوش می دادند. به ابن زیاد خبر دادند که میثم تمّار روی دار، بنی امیّه را رسوا کرد، مأموری فرستاد تا زبانش را ببرند. مأمور نزد میثم آمد و گفت: «زبانت را در بیاور تا به دستور امیر قطع کنم» میثم جواب داد: مگر عبیدالله گمان نمی کرد، مولایم دروغ می گوید؟ این هم زبانم و زبانش را درآورد. مأمور با کمال بی رحمی زبانش را قطع کرد و صورت میثم از خون خضاب شد.
سرانجام در سومین روزی که میثم بالای دار بود، ملعونی با خنجر شکمش را درید و او جان به جان آفرین تسلیم کرد. میثم به دیدار مولایش نایل گشت و سرانجام میثم 10 روز قبل از ورود
امام حسین(علیه السلام) به عراق(کربلا) 22 ذی الحجه 60 هـ.ق. به شهادت رسید.

کرامات

 از میثم تمار کرامات زیادی دیده شده که به یک نمونه اشاره می شود:
آیت الله دستغیب نقل می کند:
«در سال (1388هـ.ق.) هنگام تشرّف به عتبات عالیات، در نجف اشرف، روزی همراه آقای سید احمد نجفی خراسانی به زیارت مرقد جناب میثم مشرف شدیم، در آنجا خادمی بود که خیلی به ما محبت می کرد و چای می آورد. مبلغی پول به او دادیم، قبول نکرد و گفت: حق خدمت را خود جناب میثم به من می رساند چند سال است که در اینجا خدمتکار قبر شریف میثم هستم هر از چندی در خواب گوشه ای از زمین مخروبه کوفه را به من نشان می دهد و من آنجا را حفر می کنم، سکه ای می یابم آن را می فروشم و تا مدتی با فروش آن زندگی می کنم. یکی از همان سکه هایی که پیدا کرده بود، به ما نشان داد. مشاهده کردیم سکه سبز رنگ و از ریال ایرانی کوچکتر بود و به خط کوفی کلمه توحید بر آن نقش بسته بود.»

 

منبع :shamsa.ir

بروح مقدس و نورانی این یار باوفای اهل بیت ، صلواتی عنایت بفرمایید

نظرات  (۱)

khobe

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">