بسم رب الحسین (ع)
روزی حضرت کاظم علیه السلام از در خانه بشر حافی در بغداد می گذشت که
صدای ساز و آواز و رقص را از آن خانه شنید .
ناگاه کنیزی از آن خانه بیرون آمد و در
دستش خاکروبه بود و بر کنار در خانه ریخت.
امام فرمود : ای کنیز صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ عرض کرد : آزاد است . فرمود : راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می ترسید .!!!!!
کنیز چون برگشت، بشر حافی بر سر سفره شراب بود و پرسید: چرا دیر آمدی؟ کنیز جریان ملاقات را با امام نقل کرد بشر حافی با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید و عذر خواست و اظهار شرمندگی نمود و از کار خود توبه کرد
ازآن روز به بعد بشر حافی پا برهنه می گشت مردم می پرسیدند تو چرا این گونه می گردی و بشر جواب می داد : آخر من موقع دیدار یارم پا برهنه بودم این گونه می گردم تا همیشه به یاد آن روز باشم .
منبع : جام نیوز